سلام خیلی خوشحالم که تونستم برای شما هم یک سایت شخصی راه اندازی کنم. حالا که سایت شخص خودت را داری به راحتی میتونی با آموزشهای من سایتت رو مدیریت کنی.
در این نوشته نمونه امکاناتی که در صفحه مطلب میتونی داشته باشی رو ببنید. بعدا به راحتی این نوشته را میتونی پاک کنی
———————————————————————–
بهمن فرسی-لندن ۱۳۷۱
در یک مهمانی روشنفکرانه، برای فائق آمدن بر کسالتها، مرد داستان، سرگشتۀ دلباختۀ جدا بافته، به جمع تحمیل کرده است که بازی نوظهوری بکنند. بازی مندرآوردی «محاکمه و اعدام» که همان آن به ذهن او رسیده است. بازی را شروع کردهاند، شاعر امردی را محاکمه کردهاند. مرد داستان شاعر را با تفنگ دولول شکاری کشته است. جمع در بهت و حیرت است. این بنا بود بازی باشد، اما انگار دیگر بازی نیست. قتلی صورت گرفته است. قاتلی اینجاست و مقتولی. و هیچکس نمیداند چه کند. در همین وضع داماد سرخانۀ فرنگی، شوهر بانوی میزبان، بانویی که در پنهان معشوقۀ قاتل فعلیست، با دستکش سیاه چرمی، که لابد اثرانگشتی بر تنۀ تفنگ نگذارد، میآید میدان، تفنگ را از دست قاتل میگیرد، و میبرد میگذارد کنار نعش مقتول. بعد، خندان و خالی از عاطفه سوالی را میان سفرۀ حیرت جمع پرت میکند «چرا خودش را کشت؟» و طرح مسئله به این شکل همه را راحت میکند. شاهدان یک قتل تبدیل میشوند به شاهدان یک خودکشی. حیرت رخت برمیبندد. همه بر میگردند به بیخیالی خودشان. این صحنۀ ساده با این همه فشردگی چه چیز دیگر دارد؟ آنی را دارد که اگر کسی پیدا شد به شما خواهد گفت. «شب یک شب دو» داستان خصوصی یا داستان کسان معلوم نبود. داستان موجوداتی بود دستخوش تحولی نارس و هرزه که میبایست در یک بازی محاکمه و اعدام همدیگر را نابود میکردند، که کردند، بی آن که باز هم بخواهند که بدانند که چه کردهاند. و دست سیاهپوش یک «غیر» لازم بود که باز هم فاجعه را ماستمالی کند تا آنها به بیدردی خودشان ادامه بدهند.
بهمن فرسی دربارهٔ شب یک شب دو مینویسد:
امروز که بیست سالی از تاریخ نوشتن «شب یک شب دو» میگذرد، وقتی خود من به عنوان خواننده به این نوشته نگاه میکنم، باید، در عین ناخوشایندی، بگویم که از بابت زبان و بیان و بافت و ساختمان ادبی، مقولهییست که زبان فارسی آنرا خواهد خواند و خواهد شناخت. امروز که من ادبیات داستانی دنیا را با گز و عیار دیگری میسنجم، به سختی میتوانم سر در بیاورم که بیست سال پیش به شکل و زبان «شب یک شب دو» چگونه دست یافتم. و آیا آن کمگویی و انسجام شاعرانه را باز میتوانم تکرار کنم؟
«بهمن فرسی در سال ۱۳۱۲ در تبریز به دنیا آمد. از ۴ سالگی در تهران بود. مدرسه را از میان رها کرد. از ۱۴ سالگی کار کرد. کارهای گوناگون، ولی نه دولتی. چند سالی برای مطبوعات قلم زد. نان تلخ قلم زود دلش را زد. چنی سالیست، و امروز هم، کارمند است. زن و یک پسر دارد.
انقلابگردی خونم پایین آمده بود و با اینکه کلی کار داشتم توی دفتر، تاب نیاوردم و انقلاب پیاده شدم. اول مثل همیشه رفتم کتابفروشی جیحون، توی جیحون همیشه چند کتاب تازه پیدا می کنم. جیحون یکی از بهترین کتابفروشیهای انقلاب است. کیفیت چیدمان، رفتار مناسب فروشندگان و کامل بودن کتابهای مدیریتی و روانشناسی آن، باعث شده جیحون را به دیگر کتابفروشیها ترجیح بدهم. البته برای خرید کتابهای داستانی به فروشگاه بی نظیر چشمه در کریمخان میروم.
برخی از آثار
مجموعهداستان کوتاه
- زیر دندان سگ، مجموعهداستان کوتاه، ناشر نامههای سیاه، تهران ۱۳۴۳
- هفاایستوس، داستان مصور برای کودکان، ناشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران ۱۳۵۰
- دوازدهمی، مجموعهٔ داستان کوتاه، ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۱
- نبات سیاه، مجموعهٔ داستان کوتاه، ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۲
- غوررآپ غوررآپ، مجموعهٔ داستان کوتاه، نشرپامس، کُلن ۲۰۰۶
اشعار
- خودرنگ، (گزینهٔ شعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۳
- آوا درکاواک، (گزینهٔ شعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۳
- یک پوست یک استخوان، (گزینهٔ شعرهای کوتاه) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۴
- به تاریخ یکِ یکِ یک (و نامهٔ واصله) دو منظومهٔ نو، کتاب و سی دی با صدای شاعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۸
- سلام به حیدربابا، (برگردان منظومهٔ معروف شهریار از ترکی به نظم فارسی) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۳
ویديو
آخرین نظرات: